عاشقانه ای از گوهرمراد
(( گذشت روز گاران اگر همه چیز را كهنه و فرسوده می سازد بر آن چه كه بین من و توست، سایه ی پوسیده گی و مرگ نیانداخته است. هنوز همه چیز من و تو جوان و سالم و شكوه مند است.به یك نوع هم دلی و هم زبانی رسیده ایم. حرف هم دیگر را می فهمیم و احساس می كنیم كه صمیمیت ما بی رگ و ریشه نیست. واگر دیگران چنین چیزی را باور نكنند ما دو تا باور كرده ایم. بی هیچ آلایشی با هم دیگر ساخته ایم و اجر و مزد آن را از لذتی كه دنیای صفا و دوستی به هر دوتایی مان می بخشد گرفته ایم.
لحظه های تند وتیز عاشقانه تمام می شود ، امیدواری های بی نتیجه،به نتیجه میرسد.به هر صورت همه چیز را پایانی پیش می آید و آدم ها احساس می كنند وجود دیگران برای شان جهنمی است.چرا كه در نیافته اند و نرسیدن اند و دست خالی مانده اند.ما این صمیمیت را بی هیچ نظری برای هر دو نفرمان نگه داشته ایم.
پذیرفتن واقعیت های وجود همدیگر، چنین هدیه ای را به ما بخشیده است، خیال بافی ها را كنار گذاشته ایم همین هستیم.و همان كه بودیم.همه را تا امروز نگه داشته ایم. لذت دوستی كم تر از لذت عشق نیست.و ما بی آنكه عشق را فراموش كرده باشیم به دوستی هم رسیده ایم.چه چیز ما از هم جدا و سواست.كودكی را با هم آغاز كرده ایم و من چه بسا در این خیال می رومكه ما با هم زاده شده ایم.ما اگر جدا از هم بزرگ سالیم و حتی پیر، كنار هم مثل دو كودك، سرمست زندگی و شادی های زندگی می شویم.
امید می بندم كه این صفا واین این صمیمیت هیج وقت پایان نپذیرد.من در راه سختی تلاش می كنم و از خیلی لذت ها چشم می پوشم.وتو به خاطر من وبا هر نیت و روش من آگاهانه می سازی.این بزرگ ترین لذت و پاداش من است.
تو اگر تا دیروز محبوب و عزیز دل من بودی، امروزه روز علاوه بر این ها دوست یك رنگ و فدا كارمن هم هستی. توخیلی چیز ها یاد خواهی گرفت، كتاب ها خواخی خواند. زیرا برای مجاهدت در راهی كه پیش گرفته ایم بیش از همه دانایی لازم است و آگاهی. ومن كه حالا برای چندمین بار از تو جدا می شوم تا باز با كاغذ و قلم در بیفتم این امید را هم دارم كه تو پناه همیشه گی من باز به انتظار من خواهی نشست. به امید روزی كه تلاش های ما پرثمر گردد.
دستت را می بوسم.....غلامحسین ساعدی.
یکشنبه 8 آبان 1390 - 12:03:50 PM